سؤال
گفتمش: دل چیست؟
گفت: گنجینه ی مهر و وفا
گفتمش: پس چشم؟
گفت: آیینه ی لطف و صفا
گفتمش: پس عشق می دانی که چیست؟
خنده ای بر لب بر آورد و گریست
گفتمش: احوال عاشق هست چسان؟
آه سردی بر کشید و روی کرد بر آسمان
گفتمش: پس عاشقی دردست و بس؟
دست بر قلبش نهاد و دیده بست
گفتمش: پس نقش من در این میان؟
دست بگشود و گرفتم در میان...